ای یاد تو مونس روانم جز نام تو نیست برزبانم
ای کار گشای هرچه هستند نام تو کلید هر چه بستند
ای هست کن اساس هستی کوته ز درت دراز دستی
از آتش ظلم و دود مظلوم احوال همه تو راست معلوم
هم قصه ی نانموده دانی هم نامه نا نوشته خوانی
ای عقل مرا کفایت از تو جستن زمن و هدایت از تو
هم تو به عنایت الهی آن جا قدمم رسان که خواهی
از ظلمت خود رهایی ام ده بانور خود آشنایی ام ده
« نظامی گنجوی »
درباره این سایت